مرگ غم انگيز پسر صدفي و قصه هاي ديگر


 






 

تيم برتون و چاپ جديد کتاب نامتعارفش
من را بفهم لطفاً!
 

خودش مي گويد هميشه با آدم هايي که متفاوت بوده اند احساس راحتي مي کرده چون هميشه خودش احساس متفاوت بودن داشته و به خاطر اينکه هيچ وقت هيچ کس درکش نمي کرده به آدم هايي نزديک بوده که همان موقعيت بوده اند؛ يعني همين آدم متفاوت ها که هيچ کس نمي فهمد شان! بعد خودش در جاي ديگر يک چيز ديگر هم مي گويد: «ما دنبال چيز هايي مي گرديم که نداريم.
همين که در محيطي دور از شلوغي شهر بزرگ شده ام که همه چيزش صاف و روشن است و به من انگيزه داده که دنيايي متضادش را در فيلم هايم توصيف کنم. »
پس ديگز نيازي نيست اما دنبال دليل بگرديم! همين ها کافي است! مي شود همه دنياي فيلمسازي و تصوير سازي و حالا نويسندگي تيم برتون را با همين دو حرفش توضيح داد؛ تفاوت و تناقض! و مي شود حدس زد چرا ذهن تيم برتون رفته سراغ موضوعاتي که در کتاب «مرگ غم انگيز پسرک صدفي » آمده؛ اين کتاب که يک کلکسيون کامل از چيزهاي است که وجود داشته باشند! يک عالمه آدم ناقص الخلقه مثل دختر خيره، پسر آلوده، کله هندوانه اي و مثلا همان پسر صدفي بيچاره اي که آخر و عاقبتش شده عنوان کتاب که هر کدامشان روي صفتشان داستان شده اند؛ داستان هاي کوتاه فانتزي اي که پايان تراژيک ـ کمدي ندارد. اين را ببينيد: «تنها باري که ديدم / پسر آلوده گريه کند / وقتي بود که کمي پاک کننده / رفت تو چشم هاش ». پسر آلوده را هم که حدس مي زنيد چطور پسري باشد؛ يک موجودي متناقض با حال و هواي زندگي تيم برتون و ما آدم معمولي ها؛ يک نوع پسر که با دود ماشين نفس تازه مي کند و در هواي پاک مي ميرد و روحش مي رود به آسمان و لايه اوزن را سوراخ مي کند.
منبع: هفته نامه همشهري جوان شماره 246